جایی برای اینکه خودم باشم

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

رفتم رو منبر

+یاد بگیریم آدما رو به خاطر پدر مادراشون قضاوت نکنیم  
و پدر و مادرا رو به خاطر بچه هاشون...
+اگه خیلی پولدارین و خوبین و فلان و اینا لطفا شعور هم داشته باشین
+پاتون رو تو یک مجلس رسمی خواهشا دراز نکنین:| مخصوصا اگه سنتون کمه
+اینکه شما خیلی خفنید و جایگاه اجتماعیتون بالاس دلیل نمیشه یک بزرگتر برا روبوسی با شما خم بشه خواهشا یکم سختی بدید ب خودتون بلند شین
-این چیزایی ک گفتم خیلی پیش پا افتاده ب نظر میرسن ولی من از دیشب تو دلم بود گفتم بگم ک خفه نشم:دی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

میم مثل تو!

+ از وقتی کارنامت اومده خوشگل تر شدیا!

- وا....این دوتا چه ربطی به هم دارن؟!

+آخه دخترای شاد زیباترین دخترا هستن!

موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

ضعیف

این ی قانونه ک آدم هرچقدر ضعیف تر باشه بیشتر نیاز داره ب دیده شدن و جلب توجه دیگران داره
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

رتبه

خدایا شکرت...شکرت...شکرت♡

فکرشم نمیکردم...دیگه تموم شد ..همه ی استرسا تموم شد...خدایا شرمندم کردی♡♡♡ همیشه بهم نشون دادی درست وقتی ک فکرشو نمیکنم هوامو داری...خیلی خوبی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

کنکور لعنتی

انقد الان استرس دارم ک دارم میمیرم:(

بدتر از استرس من فضای خونه اس و بقیه بیشتر استرس دارن

صبح پاشدم دفترچه رو دانلود کردم،ی نگاه ب تعهد خدمتا انداختم ی دندونپزشکی مشهد چشممو گرفت! یه نگاه ب دانشگاه فرهنگیان...هیچکدومشو دوست ندارم ولی بابا میگه عاقل باش اگه بمونی و سال بعد خبری از هیچ کدوم نباشه چی؟ راست میگه...

خدایا منو تو دوراهی دبیری زیست و شیمی زدن یا نزدن نذار:|

میم میگه خودشه تعهد خدمتو قبول میشی...ولی مگه شوخیه؟ تعهد خدمت یعنی بیست سال تمام خدمت تو ی شهر کوچیکی مث همینجا...خدایا کمکم کن:)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

رویای کودکانه

وقتی از خواهرکوچولوی پنج ساله ام میپرسم میخای چیکاره بشی؟
و اون جواب میده: مسئول باغ وحش بشم یا دونات فروش!
میفهمم که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره!
دنیای بچه ها همینقدر قشنگ و پاکه
اگه بخوام منم بچه گانه ب این سوال جواب بدم باید بگم که تو رویاهام دلم میخواس که سرآشپز ی رستوران بزرگ باشم یا مثلا گل فروش!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

یک عاشقانه ی کوچک

حالم ی جور خاصیه، ی جوری عین پونزده سالگی هام... عین نوجوونایی ک دلشون میخواد یکی غیر از خونوادشون دوستشون داشته باشه شدیدا احساس نیاز میکنم ب وجود همچین کسی! شاید از نظر بقیه این حرف نشانه ی ضعف باشه ولی آن چنان قلبم فشرده و ترسیده اس و فشار رومه که دلم میخواد از همه چی فرار کنم و کسی باشه کنارم که به خاطر فرارکردنم سرزنشم نکنه
پونزده سالگی برام خیلی قشنگ بود..بی دغدغه و شاد و آزاد... گاهی وقتا فک میکنم باید دنیا همون موقع تموم میشد...همون موقع با همون عشق پاک قشنگی ک داشتمش و هنوزم وقتی یاد اون شخص میفتم ی لبخند بزرگ روی لبام میاد
نمی دونم شاید چند سال دیگه بگم باید دنیا تو همون هجده سالگی تموم میشد..یعنی دقیقا "دوره ی دیوونگیم"..
دلم میخاد های های گریه کنم وقتی که رضا یزدانی میگه:
دوره ی دیوونگیمو
هیجان زندگیمو
عشق پونزده سالگیمو
چشمای تو یادم انداخت...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)