همین امروز صبح بود که با خودم گفتم حالت داره بهتر میشه ها، ببین هی بهت میگفتم بخاطر پی ام اسه، یکم تحمل کنی از بین میره اما تو گوش نمیکردی...کافی بود این جمله ها بیاد تو ذهنم تا دوباره اون سیکل معیوب از بعدازظهر شروع بشه... الان چی میگم به خودم؟ بخاطر امتحاناس دختر، دووم بیار دو هفته دیگه تمومه..احتمالا هم بعدش به خودم میگم بخاطر آزمونه بابا..فقط یکم دیگه خلاصی...

کاش تموم شه این سیکل معیوب

حالا همین امشب باید غم انگیزترین قسمت در چشم باد پخش میشد، بغض دلمو رسوند به چشمام، دلم الان میخواد یه قسمت از شرلوک ببینم تا یک و نیم ساعت غرقش بشم و یادم نیاد دارم با اخرین هفته های 20 سالگیم چه میکنم، اما اخرش که چی؟ اخرش همه ی فیلما تموم میشن، کتابا به آخر میرسن، اهنگا خاموش میشن و باید با واقعیت بیرون از اون دنیای قشنگ رو به رو بشم

خدای مهربونم میشه ههوامو داشته باشی؟