پریشب با ذ صحبت کردم و دو روز تقریبا با ثباتو گذروندم

دلم براش تنگ شده، برا همشون...برای اون قهقه های بلند دخترانه، برا اون لحظه هایی ک با ذ یا بهار اهنگ گوش میدادیم و به نورای پررنگ خیابون چشم میدوختیم، برای همه چیز

یک ساعت دیگه امتحان روان شناسی دارم، ش پیام داده ک من تشخیص دادم دچار فلان اختلال شخصیتم فقط ی ویژگیشو ندارم به جز افکار خودکشی، میخندیم با هم، بهش میگم هر اختلالی رو ک میخوندم حس میکردم نمونه ی زنده شو دیدم، میگه که اره من همه رو با مثال از ادمای واقعی دوروبرم یاد گرفتم، میخندیم به اینکه چ آدمای بدی هستیم:)