جایی برای اینکه خودم باشم

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دچار فلسفه بافی شدم


میدونی آدم انگار هیچ وقت نمیتونه همه چیزایی ک بهشون وابسته است رو با هم داشته باشه. انگار که هیچ وقت قرار نیست خوشی مطلق رو حس کنه. حکایتش اینه که خوابگاه که بودم دلتنگ خونه و تعطیلی و سکوت بودم، اومدم خونه اما الان دلتنگ دانشگاه و فضای پرسروصدای اونجام. حالا این دوتا متناقضن نمیشه باهم جمع شن ولی اگه ازش چشم بپوشیم بازم دلتنگم. دلتنگ میم، که بیشتر از یه ماهه ندیدمش. که بهم گفت بری دانشگاه یه جوری میشه که شاید از این ترم تا ترم بعد اصلا همو نبینیم.قراره بیاد اما از همین الان غصه ی بیست روز بعدو میخورم که باز باید هردومون بریم، بریم به جاهایی که دلمون براش تنگ میشه اما بقیه چیزا رو اونجا نداریم
میگم نمیشد آدم چندتا دل داشته باشه چندتا مغز داشته باشه واس خاطرات مکان ها ی مختلف؟ اینجوری هر جا میرفتی، جای دیگه رو آدمای دیگه رو یادت میرفت. اینجوری دیگه دلتنگ نمیشدی که
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

صندلی

 

تو سرویس دانشگاه صندلیتونو  به این دانشجوهایی که تو ایستگاه بیمارستانا سوار میشن بدین، اینا کشیک داشتن خسته ان:)



موافقین ۵ مخالفین ۰
dreamer :)

Dreams

تو ذهنم ی جرقه خورده


یادته گفتم میترسم که آرزو کنم؟ میترسم چون تحمل نرسیدنو ندارم...و خب زندگی بدون آرزو زندگیه؟ راکده مثل یه مرداب..اما الان ی جرقه خورده تو ذهنم...عمو "م" این فکرو ب ذهنم انداخت...فعلا میخام خودمو درگیر درسام کنم تا بعد علوم پایه البته خیلی آروم و عادی نه حالت طوفانی ک آدمو از زندگی میندازه. ممکنه این وسط اتفاقای جورواجور بیفته اما خب ربطی نداره ب حالت روتین زندگی من. باید زبانمو تقویت کنم و همین الان آدرس و شماره تلفن موسسه رو از الف گرفتم. باید کتاب بخونم و فیلم ببینم چون احساس بیسوادی دارم. باید تابستون برم سراغ نقاشی یا شاید موسیقی...این جرقه یک دوراهیه. فعلا قراره فقط یه جرقه بمونه تا زمانی ک حس کردم یکی از این دوراهیا میتونن آرزوم باشن..آرزویی ک بهش برسم

+پ.ن: این همه ستاره ی روشنو تا کی من بخونم؟ یکم آرومتر. من بهتون نمیرسم!



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)