یکی از چیزهایی ک تو این روزها یک و نیم ساعت، لذت و عشق رو تو وجودم تزریق میکنه این سریاله

شخصیت های خاکستری،نمادهای قشنگ، دیالوگ های عمیق و صمیمی،مفاهیم سیاسی و اجتماعی طوری ک بهممون نشون میده همه مقصرند و هیچ کس مقصر نیست و شخصیت های تاریخی ن اونطوری اند ک تو کتابای تاریخ دبیرستان نوشته شده بود و نه برعکس شبیه تعاریفی که در شبکه های اجتماعی گفته میشه، صحنه هایی که ازشون اصالت ایرانی میباره و لهجه های قشنگ شمالی و تاجیکی ، موسیقی و آواز اصیل،بیزاری از جنگ، جنگل و مه و عشق و عشق و عشق...دقیقا ترکیبی از اجزای مورد علاقه ی من

عشقی که تو فیلم میبینم هم لبخند به لبم میاره، هم غم میریزه تو وجودم، با وجود این غم هم باز دوست دارم ببینمش، عشق پدر و فرزند، مادر و فرزند، هشق به وطن ،برادر به برادر و عشق زن و مرد به نحو فوق العاده قشنگی توصیف شدن و  اگر یک سری محدودیت ها نبود قشنگ تر هم میشدنخد

حتی شخصیت هایی تو فیلم هست ک باوجود حضور کم چنان به قلب ادم میشینن ک با غم ها و شادی هاشون میشه بغض کرد و خندید، مثل عموعباس و اسد و فاطمه و دژگیر

با همه ی قشنگی ها، پر از درد و رنج و غمه، و همین درد و رنجه که به زندگی شخصیت ها و لحظات خوششون رنگ میده و شاید برعکس، قشنگی زندگیه که باعث میشه ازدست دادنشون غم به وجودمون بیاره

کلی فکر کردم ک کدوم دیالوگش رو بنویسم اما باید بگم خیلی زیادن دیالوگ هایی که به چشمم قشنگ میان، چه اون لحظه ای که بیژن میگه من فقط خسته بودم از تحقیر کشور بی دفاعم، چه جایی که یاغی روسی میگه با اینکه دیکتاتور رفت اما به جاش رئیس حذب اومد و چ صحنه ای که لیلی با لحنی عاشقانه میگه من شما را نغز میبینم..