جایی برای اینکه خودم باشم

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

بختک


این سردرگمی رو نمیتونم تحمل کنم. دلم میخاد چشمامو باز کنم و یهو ببینم همش خواب بوده. خدایا با اینکه دیگه صدامو نمیشنوی و فراموشم کردی اما خسته ام خیلی خسته ام و برام سواله که مگه من چه گناهی کردم که انقدر باید زجر بکشم؟ اگه قراره ناعدالتیای بنده هات رو تو اون دنیا جواب بدی دیگه چه فایده ای داره؟ زندگیهامون که برنمیگرده، برمیگرده؟ دلم شکسته است و دل هم شکستم و دلم میخاد فرار کنم از این زندگی.

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

یکم چرت و پرت بگیم حالمون خوب شه


1. من واقعا دچار بحران ترم اولی شدم:| تمرکز درس خوندن ندارم و انگار هنوز خسته ام. خلاصه الان درسام همه رو هم مونده و من نمدونم از کجا شروع کنم:|
2. این که هوا امروز به جای اینکه شبیه آبان باشه شبیه اسفند بود خیلی بد بود. نه که اسفندو دوست نداشته باشما اما این هوا حالمو ی جوری میکنه انگار دلتنگ ی چیز یا ی کسی میشم ک نمیدونم چیه یا کیه!
3. این بار که برم آخر هفته برنمیگردم خونه. اصن اینکه همش خونه ام حس دانشجویی بهم نمیده! بعدم تو خونه نمیتونم درس بخونم(البته تو خوابگاهم نمیشه اما اونجا همکلاسیای خرخونمو میبینم یکم عذاب وجدان میگیذم میخونم)
4. ی فرم سلامت روان بهمون داده بودن ک بریم پیش مشاور دانشگاه پرش کنیم من نوبتم یه شنبه بود نرفتم. حالا میخام فردا برم. دارم به این فکر میکنم چی بگم بهش؟ حال واقعیمو بگم میگه بازم بیا اما اگه الکی بگم فرممو پر میکنه خلاص میشم.
5. راستش ی کاری کردم در حق "نون" که دیگه هرچی عذاب وجدان بود از بین رفت! راستی فهمیدم خیلی آدم باهوشیه! خیلی وحشتناک! ما فکر میکردیم خرخونه اما بعد فهمیدیم ن تنها خرخونه ک باهوشم هست:| ینی آی کیوش بالاس ای کیوش پایینه
6. به رها حسودیم میشه. واقعا رهاست. دقیقا لحظه هایی که من دارم با غم و غصه میگذرونم رو میره باشگاه و کلاس زبان. لذت میبره از زندگیش...این لذته با توجه به شرایطی ک توش قرار گرفته ادامه داره
7. اولش خوب بودما بعد یهو انگار تموم انرژیم خالی شد. حتی از الف بدتر شدم حتی حس میکنم از شین تنها ترم. و نیلو بهم میگه چه زود پنچر شدی..
به نظرم اینکه خونه نیام فرصتی باشه ک این پنچری رو درمون کنم
8. دلم میخاس یه دویست سیصدتا دنبال کننده داشتم بعد میومدم میگفتم شما برام حرف بزنین..حالا درسته 30 نفر بیشتر نمیشین ولی شما برام حرف بزنین

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

هفته اول پس از یک و نیم ماه

امشب دراز کشیده بودم و همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم ک یهو با خودم گفتم روز اولی ک فلانیو دیدم حس کردم چجور آدمیه؟! بعد هی سعی کردم یادم بیاد روز اول دانشگاه کدوم همکلاسیامو دیدم و اون روز چ فکری درموردشون کردم و حالا اون فکرا چقد با چیزی ک تو این یک ماه و نیم شناختم فرق داره! حالا میدونم ک قطعا هرچی بگذره این شناختا کامل تر میشه و شاید ی موقعی بشه بگم فلانیو یادته چقد ترم اول فک میکردم خوبه؟ الان ازش متنفرم و یا برعکس:)

با خودم گفتم هنوز ک ذهنم یاری میده و یادم هس بیام اینجا ی سریاشو بنویسم ک یادم بمونه برا بعدها!شما میتونین نخونینش! بیشتر برا خودمه!

اولین جلسه آزمایشگاه بود. دخترای غیر خوابگاهی روبروم نشسته بودن و چقد تو نگاه اول گند دماغ به نظر رسیدن نمدونستم بعدا رابطم باهاشون انقد خوب میشه:) مخصوصا الف:)دختر کره ای مون هم با اون صدای آرومش که باعث شد اسمشو اشتباه بشنوم فک نمیکردم بعدها سرکلاس فیزیو باهم از سوسن بگیم و بخندیم! م خودشو معرفی کرد گفتم عه این اینجا قبول شده خوشحال شدم! اما الان؟ آدم بی فکریه اما بد نیس..و فک کنم از من بدش میاد چون بداخلاق جلوه کردم!قفسه های آزمایشگاه جلوی دید رو میگرفت درنتیجه فقط دوتا از آقایونو دیدم. نون و عین! فک نمیکردم بعد ها انقده با "نون" ماجرا داشته باشیم! عین چقد ب نظرم آدم بی حوصله ای اومد و چند روز بعد ک گفت میخاد نماینده باشه با خودم گفتم این نمیتونه شلوارشو بکشه بالا حالا میخاد نماینده شه؟:دی از خدا ک پنهون نیس از شما چ پنهون اتفاقا باعرضه از آب دراومد! بعد کلاس رفته بودم آموزش طبقه سه. شین رو دیدم. قیافه اش میخورد خیلی سنش کم باشه.(بعد فهمیدیم اتفاقا از غالب بچه های کلاس بزرگتره و سومین کنکورش بوده)با خودم گفتم این ازوناس ک پدرمونو با نصیحت و اینا درمیاره! همون شب تو خوابگاه اسمشو حاج آقا گذاشتیم.چرا؟چون شبیه طلبه ها بود!فک نمیکردم بشه جزو بی آزارترینا! خانوم ز! چ با دقت لباس پوشیده بود! فک نمیکردم قرار باشه 24 ساعت شبانه روز تو دانشگاه و خوابگاه رو اعصابم راه بره! از "دایی" چقد بدم میومد اما الان میبینم تجربه هاش چقد به کارمون میاد و چقد هوامونو داره و مهربونه. فک کنم تنها کسی ک تصورم ازش عوض نشده قاف باشه! خجالتی!

بعضیا رو اصلا یادم نمیاد! مثلا یادمه بعد دو هفته فهمیدم جیم هم کلاسه منه:|

ب اندازه کافی حرف زدم امشب:|

چه بی سرو ته گفتم!

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
dreamer :)

به غم دچار چنانم که غم دچار من است

میدونی تو همین لحظه و تو همین شرایط من خیلی چیزا دارم : آرامش، راحتی، فرصت و.. اما دو چیز خیلی مهم رو ندارم: شادی و امید

من نمیتونم اینجا شاد باشم، من این لحظه و این شرایطو نمیخوام...ناامید تر از اونم ک بتونم با خیال آینده شاد باشم

نمیتونم

من اینجا نمیتونم شاد باشم

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

خ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
dreamer :)

خلافکار


کنکوری که بودم ی روزایی بود که خسته بودم و پر استرس و پر فکرای عجیب و غریب و اگه تو خونه هم تنها میموندم واقعا دیوونه میشدم. به کسی نمیگفتم چون فکر میکردم اگه تنهایی رو تحمل نکنم گناه کبیره ای کردم..همش خودم رو سرزنش میکردم و اگه میدیدم نمیتونم درس بخونم مدام گریه میکردم..الان که دارم این حرفارو میزنم چشام پر اشک میشه شاید به خاطر اینه که خیلی بهم سخت گذشت و هنوزم سخت میگذره. تو این روزا بعضی وقتا بود ک به خودم میومدم میگفتم بسه پاشو خودتو جمع کن..خودمو میبردم صورتشو میشستم و یراش چایی میریختم..بعد تصمیم میگرفتم یه کار خلاف بکنم! مثلا اونموقع تو ذهنم فیلم دیدن تو موقع کنکور یا وبگردی یه کار خلاف بود! فیلم میدیم و وبلاگ میخوندم و حالم جا میومد
امروز هم دقیقا از همون روزا بود. همونقدر کلافه و پر استرس بودم. تصمیم گرفتم خونه بمونم تا دستی به سر و روی کتاب بافتی بکشم که داره لهم میکنه! موندم خونه اما یهو دیدم دارم گریه میکنم. به خودم گفتم پاشو خودتو جمع کن. برا خودم نهار درست کردم و با وجود اون حجم درس رو هم مونده نشستم فیلم دیدم و هی خیالبافی کردم هی خیالبافی کردم...حالم جا اومد!
۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
dreamer :)

بی جنبگی در ترم اول

تو کلاسمون فردی وجود داره که من اینجا بهش میگم"نون"..فوق العاده بی ادبه و به نظر من افسرده هم هست و این باعث میشه کار براش سخت تر بشه

خلاصه از آزمایشگاه فیزیولوژی شروع کنیم.خب برای آزمایشگاه به سه تا گروه تقسیم شده بودیم ک ما گروه اول بودیم و ساعت 8 باید تو آزمایشگاه میبودیم. ازونجایی ک جلسه اول بود من نمیدونستم کیا تو گروه اولن. استاد شروع کرد به حضور غیاب و پسرا گفتن ایکس غایبه.من گفتم شاید تو گروهای بعدیه.(دقت کنین فقط همینو گفتم!) در همون لحظه نون برگشت با عصبانیت بهم گفت: تو کار خودتو بکن!!!عصبانی شدم اما هیچی نگفتم. بعد توضیحات استاد،کارشماس آزمایشگاه اومد و بچه ها ی سوالی پرسیدن و کارشناس ی چیزی گفت و منم نظر دادم..کافی بود دهن من باز بشه برا حرف زدن، قبل تموم شدن جمله ام آقای نون ی چیزی میپروند. بازم چیزی نگفتم....رسیدیم ب ساختن نمونه. لام تو دستم بود ک از اونور میز داد زد لامت خیس شد نمونه ات خرابه. میخواستم بگم تو کار خودتو بکن اما به خودم گفتم اون بیشعوره تو بیشعور نباش!:دی

همون موقع دستم خورد به لاملا و ریختن رو زمین باز ی چیزی پروند دوتا از بچه ها جوابشو دادن. همونجور که خم میشدم گفتم چه بی ادبه شورشو درآوروه دیگه. اما به جای اینکه خودش بشنوه "شین" شنید. جلسه دوم رفتارش ازین رو ب اون رو شده بود فک کنم م و شین بهش گفته بودن آدم باش! ولی فقط برا ی جلسه بود و آدم نشد که نشد!:دی

سر کلاس فیزیو تئوری یه حرف خیلی ناپسند درمورد خانوما زد..استاد خیلی خانومی کرد که چیزی بهش نگفت با اینکه خیلی عصبانی شده بود و تو کلاسای بعدیشم گفته بود من ب خاطر این مورد عصبی ام!من اگه جای استاد بودم مینداختمش بیرون!

حالا آداب پزشکی! بازم ی حرف زشت در مورد خانوما! و خب من هر حرفی میزدم مخالفت میکرد. اولش فکر کردم من حساس شدم اما بعدش بچه ها بهم گفتن این نون چرا گیر داده بهت فقط میخاد باهات مخالفت کنه؟!

خلاصه همه اینارو گفتم تا از کار زشتی که خودم امشب کردم بگم. کلاسای عمومی با رشته های دیگه قاطیه. یعنی اگه ده نفر هم کلاس منن ده نفر پرستاری ان ده نفر اتاق عمل و ... تو گروه کلاس ادبیات داشتیم در مورد کنسل کردن یک کلاس بحث میکردیم و کلاس ما و پرستاریا داشتیم به توافق میرسیدیم که هی این آقا سنگ مینداخت. واقعا هم اعصاب من و هم بقیه همکلاسیام خرد شده بود. یهو اومد نوشت: قصه چیو میخورین؟ منم جواب دادم:غصه! چند نفر خندیدن...سر حرفای مزخرفی که میزد جوابشو دادم و یه بار دیگه هم یه نفر دیگه ضایعش کرد.تازه بعد از تموم شدن بحث بود که فهمیدم چقدر کار زشتی کردم و باعث شدم جلوی اون همه آدم بقیه بهش بخندن.الان به من بگین این انتقام به جایی بود یا من زیاده روی کردم؟ مشکل اینجاست که آدم حساسیه..و من الان خیلی پشیمونم

بله به این میگن بی جنبگی در ترم اول

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

بهشت


میدونی بهشت برای من چه شکلیه؟


اونجا موهام کوتاهه. شلوار پارچه ای میپوشم. با لباسای گل گلی یا چارخونه. بلدم نقاشی کنم. تار میزنم یا تنبک شایدم کمانچه و دور و برم پره از آدمای خوش قلبی ک برام کتاب میخونن. شبا مث شب های کویره روزا مثل روزای جنگل. خونه ها هم میتونن گلی باشن هم مدرن. ته همون نهرایی ک خدا ازشون میگه پر سنگای گرده و من میتونم روشون راه برم. هر لحظه میتونم ی ملیتی باشم یه لحظه کرد یه لحظه بلوچ ی لحظه میخام نروژی باشم یه لحظه فرانسوی. اونجا دیگه بی پولی نیست و آدما عزیزاشونو از دست نمیدن. مرد و زن تفاوتی ندارن و یه چیز خیلی مهم اینکه ذهن ادما پر آرزوهاییه ک قطعا بهشون میرسن


بهشت به نظر شما چه شکلیه؟

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)