جایی برای اینکه خودم باشم

۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

بهداشت

دیروز بهداشت 2 داشتم..مال ترم دوعه اما من چون خیلی بهداشت دوست دارم این ترم دوتا بهداشت 1 و 2 رو با هم ورداشتم:| حالا میگم ک چطو ایطور شد

هر دوتاش رو خراب کردم از بس حفظی ان:(

الانم تو اتوبوسم به سمت خوابگاه..باید برم ظرفای دیشبو بشورم وسایلمو جم کنم و بعد برم ترمینال

سر جلسه امتحان گوشیارو گذاشتیم رو جا استادی..گوشیم رو ویبره بود زنگ خورد..مراقب گوشیو برداش بالا گفت این مال کیه؟ گفتم من..اومد طرفم همین موقع زنگش قطع شد

گفتم: قطع شد دیگه

گفت: یه جوری خفه اش کن ک دیگه صدا نده( با همین لحن و همینقدر بی ادب)

منم با ی لحن خاصی گفتم چشششششم

گفت دستت درد نکنه

منم با همون لحن گفتم خواهش میکنم:|

خلاصه که این


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
dreamer :)

آنچه در امتحان اخلاق کاربردی گذشت

اخلاق کاربردی یا همون آیین زندگی

250 صفحه کتاب تو یک روز! ما سه نفر تو اتاقمون خودمونو میکشتیم و اتاق بغلیا با یه استاد دیگه امتحان داشتن ک بهشون فقط 80 تا سوال داده بود بخونن:|

ما سه نفر نشستیم فقط روزنامه وار کتابو خوندیم..بچه های دیگه دیشبو بیدار مونده بودن اما من با اعتماد به نفس فراوون ساعت دوازده و نیم خوابیدم و فردا ساعت شیش پاشدم! امتحان ساعت 10 بود و ما تا اونموقع هی از هم سوال میپرسیدیم ک مثلا مروری باشه برامون و اگه همینکارو نمیکردیم من شاید خیلی سوالا رو بلد نمیبودم:)

قبل امتحان به"ذ" میگم ببین من نصفشو یادمه تو هم نصفش اگه کنار هم بیفته صندلیامون دیگه مکمل همیم و نمره ی کاملو گرفتیم! حالا رفتیم سر جلسه ذ گوشه ی سمت راست جلوی کلاس من گوشه ی سمت چپ عقب کلاس! ینی دورترین حالت ممکن!

با همه ی اینا امتحان خوبی بود:دی

حس میکنم "ترکمن" خیلی فک میکنه من خرخونم و اینا:| آخه هر وقت منو میبینه ی جور" امتحانو خوب دادی دیگه؟" ی خاصی تو نگاش هس:دی

پیش ب سوی امتحان فردا...دارم له میشم:|

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

مقدمات علوم تشریح

امتحان امروز امتحان نبود انتقام بود

فوق العاده سخت و سوالا از مسخره ترین جاها اومده بود اما خداروشکر بر اساس اون جوابایی ک بچه ها میگن خوب میشم...این امتحان با اینکه استاد گفته بود حتما جان کوییرا بخونین اما من ک واقعا چیزی از اون کتاب نمیفهمیدم بافت سلیمانی خوندم و واقعا جواب داد!ب جز ی سوال! کاش برای امتحان حذفیش هم سلیمانی میخوندم تا اونجوری نشه..خلاصه اینکه الان امیدوارم امتحان عملیش رو چون همیشه آسون میده خوب بگیرم و با نمره ی امروزو یکمم حذفی نمره ی آبرومندی میشه!

راستی این استاد ترم پیش بالاترین نمره ی کلاسش 15 بوده:| و این درسم که غول ترم یکه،خلاصه اینکه خیلی هم شاخم ک پاس میشم:دی


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

چرا حرف نزنیم؟!

در حالی ک از یکشنبه ی هفته ی بعد امتحانام شروع میشه. و چهارتا امتحان پشت سر هم دارم و اولیش هم مقدمات تشریحه ک غول ترم یکه، بیکار نشستم و هی یاد خاطره های ترم اول میفتم و خندم میگیره و هی میگم یادم باشه بیام اینجا تجربه هامو(!) بنویسم!

این پست صرفا جهت موظف کردن خودم ب نوشتن بعد امتحاناست تا باز تنبلیم نکنه و هیچ ارزش دیگری ندارد!

درباره ی خوابگاه، هم کلاسی ها، دوستان موافق و مخالف، امتحانات!، روابط عجیب و غریب در دانشگاه!، استاد بیوشیمی❤، کلاس اپیدم، کلاس ادبیات، سوء تفاهم ها:|، و در نهایت تصمیمات اساسی برای ترم بعد!

موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

اهل

ای که نزدیک تر از جانی... 

و پنهان زِ نگه...

هجر تو  خوشترم آید...

ز وصال دگران.


اقبال لاهوری


دیدین بعضی آدما هستن ک طرز نگاه کردنشون به هم، طرز حرف زدنشون با هم، شوخیاشون و... یه جور خاصیه ک به دل آدم میشینه و دلش میخاد بهشون بگه چقد شما دوتا رو خدا خوب برای هم ساخته. اینا نمیان عشقشونو جار بزنن اصلا شاید هیچ وقت نبینی تو جمع قربون صدقه ی هم برن اما یه جوری ان انگار مث کوه پشت همن. چقد وقتی با همن از غوغای جهان فارغن و وقتی از هم دورن هم حتی شادن به این دلیل ک دلشون ب هم نزدیکه..نمیخام بگم خیلی رویایی و ازین حرفا و بدون دردسر و ناراحتی و دلشکستگی ان اما به قول معروف اهل همن

چیشد ک اینو گفتم؟ داشتم استوری یکیو نگا میکردم..چقد اهل هم بودن، نمیومدن داد بزنن ک ما خوشبختیم و فلان و اینا اما از آرامش و خنده هاشون کنار هم معلوم بود. تو دلم گفتم خدایا هرکیو کنار اهلش بنشون

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
dreamer :)

به وقت 12 دی ماه

تمام این مدت که حالم خوب بود میدونی دلیلش چی بود؟ دلیلش این بود که داشتم از واقعیت فرار میکردم، اینکه چشامو بسته بودم و سرمو مث کبک کرده بودم زیر برف


ولی تو همین لحظه همین الان که یهو مجبور شدم باهاش مواجه بشم فهمیدم حالم هیچ وقت خوب نمیشه و این زخم هیچ وقت جوش نمیخوره. خسته ام میکنه و هرچند وقت یه بار باز میشه و دردو میپاشه به وجودم.


هیچ وقت درک نمیکنم دلیل این کار خدا چی بود؟ آخه چرا اینجوری؟چرا جوری نبود که من مث بقیه و خیلی عادی تو این شرایط الانم قرار بگیرم؟ چرا امیدوارم کردی و یهو زدی تو پرو بالم؟ چرا؟



حالم حال همونیه که میگه: کاش خدا میفهمید وقتی آرزوهای ما رو برای یکی دیگه برآورده میکنه چقد دلمون میشکنه




اگه میام اینجا هی ناله میکنم ببخشید. من از حال خوب به حال بد لحظه ای ام و جز اینجا جایی برای خالی کردن خودم ندارم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

به یاد این سه ماه


شاهین شیخ‌الاسلامی :


احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم... 

اوضاع همان طور ماند و دق نکردم!

همه مان اینگونه ایم. 

لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم! اما میگذرد. 

هیچ وقت حرف سربازی که بدون پاهایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم: 

" من فوتبالیست خوبی بودم! 

اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم،

تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم".



تو این سه ماه خیلی بزرگ شدم، خیلی چیزا یاد گرفتم. فهمیدم واقعا اصل نرسیدنه اگه برسی عجیبه. فهمیدم باید صبر کنم چون زمان یک حل کننده ی عالیه!

فهمیدم الان که تو لبه های نوزده ساله شدنم هنوز اول راهم، هنوز قراره کلی بلا سرم بیاد، قراره کلی پشیمون بشم کلی محکم بشم کلی بزرگ بشم کلی عاشق بشم کلی چیز یاد بگیرم

فهمیدم قدر بدونم، قدر آدمایی که دوستم دارن:)


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)