اخر ترم سه بودم، چند نفری اومده بودن برای ارزیابی و این حرفا و خواسته بودن با دانشجوها هم حرف بزنن، از هر ورودی دونفر ب نمایندگی رفتن ک از ورودی ما یکیش من بودم؛ بگذریم ازینکه اونجا چ حرفایی زده شد و چیزای جدیدی فهمیدم و حس کردم در برابر بقیه چقد کوچیک و ضعیفم و چه راه درازی هست. خلاصه یکی از کسایی که جزو اون هیئت بود استاد روانشناسی بود و گفت: من با ی سوال حرفمو میزنم، روز اولی ک اومدین اینجارو یادتون بیارین حالا از 1 تا 10 ب حال اون موقعتون نمره بدین(من با خودم گفتم 3) بعد گفت:حالا به حال الانتون نمره بدین(من به خودم 9 دادم) چقد تغییرکرده؟ چقدر تاثیر فضایی بوده ک توش قرار داشتین؟ اونموقع تازه یادم اومد ک کنکور چقدر باعث عذاب شده بوده، حالمونو چقدر بد کرده بوده و خلاص شدن ازون فضای سمی چقدر باعث خوشحالیه.الان ک نتایج اومده با خودم میگم خیلیا دچار همون احساساتن، خسته ان و ناراحتن، کاش میتونستم ب تک تکشون بگم تموم میشه و دنیا تجربه های قشنگ تری رو براشون داره حتی اگه ن اون رتبه و ن اون رشته و ن اون دانشگاهی ک میخان رو نیارن