امشب داشتم با "ش ف" حرف میزدم درمورد اتفاق بدی ک امروز افتاد، یهو گفتم تو خاطره هام از فلانی نوشتم ک یه شب رو راه پله ی فلان جا دیدمش و حالش خیلی بد بود و امیدوارم الان خوب باشه. گفت از من چی نوشتی؟ منم اول، قسمت یادداشتای گوشیو نگا کردم و بعدم اومدم سراغ اینجا تا ببینم چیزی ازش گفتم یا ن. دیدم از 2 مهر چیزی ننوشتم! باورم نمیشه! انگار خواب بودم این مدت. پستای قبلی رو خوندم و دیدم چ خوبه ک از ی چیزایی نوشتم تا یادم بمونه

واسه همین خیلی خیلی تو ذهنم افتاده ک چرا خاطره نمینویسم؟ حتی شده در حد ی جمله ک امروز حالم خوب بود یا نه

واسه همین میخام سعی خودمو کنم ک هرشب یا هردوشب یا حداقل هر یک هفته بنویسم. امیدوارم هیچ کسی ک تو دنیای حقیقی منو میشناسه اینجارو نخونه

خلاصه ک امروز نشستم جزوه نوشتم. و هیچی نخوندم. در حالی ک امتحانا تقریبا 3 هفته دیگه شروع میشه البته اگه ب تعویق نیفته. ک خدا کنه ب تعویق نیفته چون اسفند علوم پایه دارم و بدیش اینه با 5 ترم چیدن ورودیای ما،این ترم فقط 7 واحد از علوم پایه دارم و بقیه همه پاتو و ایمونو و ایناس

بارون اومد

و دیروز میم رفت

برای امشب همینا بسه