داستان چیه ک ادمیزاد از فرط ناامیدی تا سه نصفه شب گریه میکنه بعد فردا صبحش پا میشه و شاد و شنگول برای آینده اش خیال میبافه و آرزو میکنه؟

به قولی ادم مودی ای هستم. و دلم میخواد امشب که (برخلاف چند شب پیش) خودم رو دوست دارم، اینجا یادداشت کنم تا یادم بمونه هست لحظه هایی ک این چهره ی بی روح و ابروهای کج و بینی درشت و موهای کم پشت رو دوست دارم، این مغز بهانه گرد بداخلاق مودی رو دوست دارم، همه ی چیزهایی ک باعث شد بقیه دوستم نداشته باشن رو دوست دارم