اخلاق کاربردی یا همون آیین زندگی

250 صفحه کتاب تو یک روز! ما سه نفر تو اتاقمون خودمونو میکشتیم و اتاق بغلیا با یه استاد دیگه امتحان داشتن ک بهشون فقط 80 تا سوال داده بود بخونن:|

ما سه نفر نشستیم فقط روزنامه وار کتابو خوندیم..بچه های دیگه دیشبو بیدار مونده بودن اما من با اعتماد به نفس فراوون ساعت دوازده و نیم خوابیدم و فردا ساعت شیش پاشدم! امتحان ساعت 10 بود و ما تا اونموقع هی از هم سوال میپرسیدیم ک مثلا مروری باشه برامون و اگه همینکارو نمیکردیم من شاید خیلی سوالا رو بلد نمیبودم:)

قبل امتحان به"ذ" میگم ببین من نصفشو یادمه تو هم نصفش اگه کنار هم بیفته صندلیامون دیگه مکمل همیم و نمره ی کاملو گرفتیم! حالا رفتیم سر جلسه ذ گوشه ی سمت راست جلوی کلاس من گوشه ی سمت چپ عقب کلاس! ینی دورترین حالت ممکن!

با همه ی اینا امتحان خوبی بود:دی

حس میکنم "ترکمن" خیلی فک میکنه من خرخونم و اینا:| آخه هر وقت منو میبینه ی جور" امتحانو خوب دادی دیگه؟" ی خاصی تو نگاش هس:دی

پیش ب سوی امتحان فردا...دارم له میشم:|