این سردرگمی رو نمیتونم تحمل کنم. دلم میخاد چشمامو باز کنم و یهو ببینم همش خواب بوده. خدایا با اینکه دیگه صدامو نمیشنوی و فراموشم کردی اما خسته ام خیلی خسته ام و برام سواله که مگه من چه گناهی کردم که انقدر باید زجر بکشم؟ اگه قراره ناعدالتیای بنده هات رو تو اون دنیا جواب بدی دیگه چه فایده ای داره؟ زندگیهامون که برنمیگرده، برمیگرده؟ دلم شکسته است و دل هم شکستم و دلم میخاد فرار کنم از این زندگی.