جایی برای اینکه خودم باشم

کافی

حس عقب ماندن دارم، عقب ماندن از زندگی، انگار ک مدت زیادی خواب بودم، چشمانم بسته بوده و هیچ چیز بدرد بخوری بدست نیاوردم

احساس حقارت، احساس بد بودن، کم بودن، دوست داشته نشدن، گزینه ی دوم بودن، احساس یک هیبت تو خالی، یک طبل پرسر وصدا اما بدرد نخور

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

Whale

بین خودمون باشه من هنوزم گاهی وقتا یادش ک می افتم ناخوداگاه لبخند میزنم،  بعد یهو نگران میشم ک نکنه ضایع بازی دراورده باشم و فهمیده باشه؟:)

اگه من یکم روابط اجتماعی قوی تری داشتم یا وقتی میخام با کسایی که نزدیک بهم نیستن حرف بزنم اوسگول بازی درنمیاوردم یا خودمو یه آدم بداخلاق و خشک نشون نمیدادم، شاید میتونستیم دوستای خوبی برای هم باشیم

بین خودمون باشه دلم برا صداش هم تنگ شدهD:

دو دیقه بعد اینکه این پستو نوشتم یاد ی چیزی افتادم و گفتم نهههه تو دلت برا اون ادم تو ذهنت تنگ شده ن برا خود واقعیش;)

موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

عشق

بقیه داشتن فیلم میدین و من به بهانه چای کنارشون نشستم

خانوم یه سری کاغذ از تو یک پاکت دراورد و به دوستش نشون داد و گفت: "از وقتی رفته ، من همه ی اتفاقات خوب رو مینویسم تا وقتی برگشت بتونم براش تعریف کنم"

این جمله ب طرز لطیفی عاشقانه بود برام، اون آدم برای اینکه بتونه زمان رو برای معشوقش ب عقب برگردونه داره اتفاقات رو ثبت میکنه، انگار که میخواد ی وقتی همین روزا  و همین سال هایی ک معشوقش از دست دادتشون رو دوباره باهاش زندگی کنه

قشنگه نه؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

لیله الرغائب

آرزو می کنم هرکس تو هر شرایطی که هست قلبش خوشحال باشه

اگر ناراحته یا شرایطش عوض بشه

یا اگه قرار نیست شرایط عوض بشه، قلبش بهش راضی و خوشحال بشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

حالا امروز گذشت، فردا چی؟

امروز تا میتونستم تنبلی کردم، چیزی ک بهش نیاز داشتم، فیلم دیدم، کیک پختم و یک نگاه هم ب جزوه هام ننداختم، قطعا حالم خوب بود، سرخوش، اما الان ک اومدم دراز کشیدم تا بخوابم دلشوره ی عمیقی رو از ته وجودم حس میکنم، یک نگرانی بی دلیل و یک غم مبهم آزاردهنده

یاد اون صحنه ی مهمان مامان میفتم که بعد تلاش موفقیت آمیزشون برای اماده کردن شام، توی بیمارستان، یوسف گریه میکنه

دکتر: تو دیگه چرا گریه میکنی؟

یوسف: یاد بدبختیای خودم افتادم، حالا امروز گذشت، فردا چی؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

23 بهمن

پریشب با ذ صحبت کردم و دو روز تقریبا با ثباتو گذروندم

دلم براش تنگ شده، برا همشون...برای اون قهقه های بلند دخترانه، برا اون لحظه هایی ک با ذ یا بهار اهنگ گوش میدادیم و به نورای پررنگ خیابون چشم میدوختیم، برای همه چیز

یک ساعت دیگه امتحان روان شناسی دارم، ش پیام داده ک من تشخیص دادم دچار فلان اختلال شخصیتم فقط ی ویژگیشو ندارم به جز افکار خودکشی، میخندیم با هم، بهش میگم هر اختلالی رو ک میخوندم حس میکردم نمونه ی زنده شو دیدم، میگه که اره من همه رو با مثال از ادمای واقعی دوروبرم یاد گرفتم، میخندیم به اینکه چ آدمای بدی هستیم:)

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

امید

هیچ وقت فکر میکردی از دیدن عکس واکسن زدن چندتا هم وطنت گریه ات بگیره؟

امیدوارم نتیجه ی خوبی داشته باشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

باقی

همین امروز صبح بود که با خودم گفتم حالت داره بهتر میشه ها، ببین هی بهت میگفتم بخاطر پی ام اسه، یکم تحمل کنی از بین میره اما تو گوش نمیکردی...کافی بود این جمله ها بیاد تو ذهنم تا دوباره اون سیکل معیوب از بعدازظهر شروع بشه... الان چی میگم به خودم؟ بخاطر امتحاناس دختر، دووم بیار دو هفته دیگه تمومه..احتمالا هم بعدش به خودم میگم بخاطر آزمونه بابا..فقط یکم دیگه خلاصی...

کاش تموم شه این سیکل معیوب

حالا همین امشب باید غم انگیزترین قسمت در چشم باد پخش میشد، بغض دلمو رسوند به چشمام، دلم الان میخواد یه قسمت از شرلوک ببینم تا یک و نیم ساعت غرقش بشم و یادم نیاد دارم با اخرین هفته های 20 سالگیم چه میکنم، اما اخرش که چی؟ اخرش همه ی فیلما تموم میشن، کتابا به آخر میرسن، اهنگا خاموش میشن و باید با واقعیت بیرون از اون دنیای قشنگ رو به رو بشم

خدای مهربونم میشه ههوامو داشته باشی؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

از دست رفتنی

زندگی مث یه ماهی میمونه ک تازه از آب گرفتیش

همینجوری ک داری از گرفتنش ذوق میکنی و خوشحالی و تو ذهنت برای خوردنش نقشه میکشی، یهو از تو دستت لیز میخوره و میره تو آب

زندگی پوچه؟ ابدا، فقط از دست رفتنی تر از اون چیزیه ک حس میشه، تو ی لحظه تموم خنده ها و هدف ها و آرزوها و خاطره هات رو میتونه تو خودش ببلعه و محو بشه

مرگ ع ح بهم نشون داد ک ممکنه واس فردایی برنامه بریزم، شاد باشم یا غصه بخورم ک هیچ وقت قرار نیست برسه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

در چشم باد

یکی از چیزهایی ک تو این روزها یک و نیم ساعت، لذت و عشق رو تو وجودم تزریق میکنه این سریاله

شخصیت های خاکستری،نمادهای قشنگ، دیالوگ های عمیق و صمیمی،مفاهیم سیاسی و اجتماعی طوری ک بهممون نشون میده همه مقصرند و هیچ کس مقصر نیست و شخصیت های تاریخی ن اونطوری اند ک تو کتابای تاریخ دبیرستان نوشته شده بود و نه برعکس شبیه تعاریفی که در شبکه های اجتماعی گفته میشه، صحنه هایی که ازشون اصالت ایرانی میباره و لهجه های قشنگ شمالی و تاجیکی ، موسیقی و آواز اصیل،بیزاری از جنگ، جنگل و مه و عشق و عشق و عشق...دقیقا ترکیبی از اجزای مورد علاقه ی من

عشقی که تو فیلم میبینم هم لبخند به لبم میاره، هم غم میریزه تو وجودم، با وجود این غم هم باز دوست دارم ببینمش، عشق پدر و فرزند، مادر و فرزند، هشق به وطن ،برادر به برادر و عشق زن و مرد به نحو فوق العاده قشنگی توصیف شدن و  اگر یک سری محدودیت ها نبود قشنگ تر هم میشدنخد

حتی شخصیت هایی تو فیلم هست ک باوجود حضور کم چنان به قلب ادم میشینن ک با غم ها و شادی هاشون میشه بغض کرد و خندید، مثل عموعباس و اسد و فاطمه و دژگیر

با همه ی قشنگی ها، پر از درد و رنج و غمه، و همین درد و رنجه که به زندگی شخصیت ها و لحظات خوششون رنگ میده و شاید برعکس، قشنگی زندگیه که باعث میشه ازدست دادنشون غم به وجودمون بیاره

کلی فکر کردم ک کدوم دیالوگش رو بنویسم اما باید بگم خیلی زیادن دیالوگ هایی که به چشمم قشنگ میان، چه اون لحظه ای که بیژن میگه من فقط خسته بودم از تحقیر کشور بی دفاعم، چه جایی که یاغی روسی میگه با اینکه دیکتاتور رفت اما به جاش رئیس حذب اومد و چ صحنه ای که لیلی با لحنی عاشقانه میگه من شما را نغز میبینم..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)