جایی برای اینکه خودم باشم

نهنگ


دلم میخاد بدونم چی تو دنیات میگذره نهنگ 52 هرتزی من

تو اونقدر غرق سروصدای ذهن خودتی ک نمیفهمی ممکنه کسی هم پی کشف دنیای تو باشه

و شاید منم یه نهنگ 52 هرتزی ام. شاید هممون یه عالمه نهنگ تنهاییم ک نمیفهمیم کسی هست ک پی کشف ما باشه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

بگذار که دل حل کند این مسئله هارا

یه چیزایی رو نمیتونم هضم کنم

ببین وقتی یه چیزی بر اساس قوانینش جلو نمیره خب غیرقابل فهم میشه

و این چرای بزرگو تو ذهن و قلبم میزاره

به این فکر میکنم ک بالاخره جواب این چرا رو پیدا میکنم یا برای همیشه یه سوال بدون جواب میمونه


موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

our dreams

کنکور که داشتم اینستاگراممو حذف کردم اما دو سه تا صفحه بود ک آدرساشونو حفظ بودم و با مرورگر میخوندمشون. 

یه پیجی بود که پرایویت بود من هر از چند گاهی مثل این عاشقا میرفتم و به عکس پروفایل و بیوش زل میزدم. صفحه مال ی خانومی بود .تو عکسش یه شال سبز پسته ای پوشیده بود و میخندید یه جوری ک حس میکردم چ موفقه. زیر اسمش نوشته بود کاردیولوژیست. به بیوش زل میزدم و خودمو تصور میکردم که جای اونم..آرزوم بود و هنوزم هست. نمیدونم قراره بعدا هم باشه یا اینکه کشیکای بیمارستان مثل خیلیا نظرمو عوض میکنه اما میدونم ک الان نسبت ب پارسال یک قدم به اون آرزو نزدیکترم. یادآوری این تو این روزای بد ک دوباره ذهنم دنبال بهونه برا ناراحت بودنه لازمه!

 رادیولوژیست کلاس تو عکسای قدیمی پروفایلش ی عکس با دانشکده پزشکی دانشگاه قبلیش داره. لابد اون لحظه ها ک اونجا کارشناسی میخونده بارها خودش رو یک متخصص رادیولوژی تصور کرده. بارها خواسته ک برگرده و دوباره شانسشو امتحان کنه و الان نسبت به اون روزا یک قدم به اون آرزو نزدیک تره

همین یک قدم نزدیک تر شدنا دلخوشی روزای شلوغ جوونیمونه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

من یه احمقم

من یه احمقم 

چون بخاطر حرف بقیه جرئت ندارم علایقمو دنبال کنم

من یه ترسو ام

#ع # ک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

فراق

اینکه من اینجا تنها موندم دور از همتون و شما اونجا تو بهترین جای ممکن از نظر من، همه کنار همین انقد برام غم انگیزه و حس شکست بهم میده که میتونم همین الان بنای گریه رو بزارم:(


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

از منست این غم که بر جان منست

دیشب با ع حرف میزدم. حالم از اول شب خوب نبود و یهو زد ب سرم ک یکم دلداری کنم باهاش. بهش گفتم اعتماد ب نفس ندارم، احساس بدی نسبت ب خودم دارم و نمیتونم این حس رو از خودم دور کنم. بهم گفت چرا اعتماد ب نفس نداری؟ بخاطر رفتار بقیه؟گفتم شاید. و شروع کرد ب راهکار دادن شروع کرد ب تعریف کردن ازم.تعریف کردن از هر چی ک فکرشو کنی..اخلاق و حتی ظاهر..! بهش گفتم اینارو نگفتم ک شروع کنی ب تعریف کردن ازم..

اما دروغ گفتم دقیقا دلم میخاست یکی بهم بگه که اونقدری ک فک میکنم داغون نیستم.

ولی از همین خصلتم بدم اومد. همین ک نیاز دارم از بقیه تعریف بشنوم. خیلی ضعف و خامی با خودش داره

چیزی نمونده به اینکه 19 سالم بشه ینی وارد بیستمین سال زندگیم بشم اما من هنوزم بچه ام هنوزم نیاز ب محبت دارم و این برام آزار دهنده اس. این ضعیف بودن برام آزار دهنده اس

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

با آدم های بی منطق بحث نکنید

دیشب درمورد اینکه کی بریم دانشگاه تو گروه حرف میزدیم و جالب اینجا بود ک همه با هم موافق بودیم اما بچه ها محض احتیاط یک نظرسنجی گذاشتن تا همه شرکت کنن و کسی جانمونه. اتفاقا تو نظرسنجی هم همه با هم موافق بودن اما همون وجود گزینه ی دوم باعث شد ز بیاد تو گروه دخترونه و شروع کنه ب داد و بیداد ک چرا میخاین زودتر برین و چرا با بقیه هماهنگ نیستین و توهین کرد..من هم ک دلم پر بود از این طرز رفتارای بچگانه اش باهاش بخاطر لحن صحبتش دعوا کردم و....اونم بدتر با توهین جوابم رو داد. اونجا بود ک یادم.اومد نباید با آدم بی منطق بحث کنم

نمیدونم این چندمین دعوام با ز هست:|

گفتم اگر اینجا بگم شاید یکم فکرم آروم شه

+نمره ها همه اومد و در کمال ناباوری ب طور میلی متری بالای 18 میشم!هنوز نمیدونم رتبه ی چند کلاس میشه و حس میکنم استادا خوب نمره دادن ک من معدلم خوب شده و بالاتر از من سه چهار نفری هس:دی مشخص ک شد میام میگم!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

پدر و مادر

من ازون آدمایی ام ک همه چیزو با پدر و مادرم هماهنگ میکنم.شاید فک کنید از مدل بچه های وابسته ام ک بدون مادرش  نمیتونه آب بخوره، نه اصلن، برعکس روش بابام برا تربیت ما این بوده که: خودت برو جلو یاد بگیر. این شده ک علی رغم ترسو بودن ذاتیم به اندازه ی هم سن و سالام مستقل هستم.

داشتم میگفتم من همه چیزو از کوچیک یا بزرگ یا ب مادرم میکم یا به پدرم یا ب میم و چیز پنهونی ندارم. آدمی ام ک حتی اگر دروغ گوی قهاری باشم به پدر و مادرم نمیتونم دروغ بگم اما الان ک رفتم دانشگاه و خوابگاه و زندگی بقیه هم سن و سالامو میبینم اعصابم خورد میشه. اینکه چ راحت ب پدر و مادرشون دروغ میگن یا چ چیزای مهمی رو ازونا پنهان میکنن. هستن کسایی هم ک مثل منن و تقریبا نصف نصف جوونا اینجوری ان. همینا وقتی از پدرو پادرشون صحبت میکنن میبینم چقدر سخت گیرن و ب نظرم میاد دلیل این پنهون کاریا همین سخت گیریای زیاد پدر و مادرشون و ترس از اوناس.

نمیدونم چرا اومدم اینارو گفتم ولی وقتی ب این فک میکنم ک چقدر تربیت کردن ی بچه که باهات راحت باشه ازت نترسه اما براش با ابهت و محترم باشی سخته..با خودم میگم هیچ وقت فک نکنم ب اون درجه ای برسم ک مسئولیت تربیت کردن ی بچه رو بپذیرم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
dreamer :)

پایان

+ حالا وارد صفحه ی شخصیم ک میشم زده نیمسال دوم سال تحصیلی 97

+ امروز ساعت 8 صب کل واحد ما خالی شد. از ترم 1 تا ترم 4 عملی داشتن و قسمت قشنگش اینجا بود که ما آی تی داشتیم بقیه آناتومی:دی

+"نون" رو یادتونه؟ انتقالی گرفت. همین امروز از گروه لفت داد و دیلیت اکانت زد! با توجه ب بدبودن روابطش با بچه ها ی جوری بود انگار میخاست هیچ اثری از خودش نزاره انگار ک اصن از اول نبوده!! همه مون امیدواریم اونجا ک میره بتونه بیشتر با بقیه جور بشه

+انقد نخوابیدم تو این مدت ک دارم میمیرم اما اصلا دلم نمیخاد بخابم انگار ک دوست ندارم این زمان با ارزش بیکاری رو از دست بدم!

+ دفتر رنگ آمیزی گرفتم رنگش کنم. فیلمم ببینم.

+ ی ترم ک گذشت آدما بیشتر شناخته شدن و فهمیدم چ آدمای بی ارزش و با ارزشی کنارم هستن! به هر کسی ی جایی ممکنه نیاز پیدا کنی پس با همه خوب باش:) 

+از الان ذوق دیدن جسد تو ترم بعد رو دارم:دی و هم چنین ترسش!

+چرا نمره هام نمیاد؟:|

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
dreamer :)

هی روزگار!

دردناک ترین قسمت اینجاست که همه امتحاناشون تموم شده و من هنووووز باید پس فردا برم امتحان بیوشیمی ای رو بدم ک از فکر کردن بهش تنم میلرزه!:دی

و تا چهارشنبه این نهضت ادامه دارد:|

وای از بیو..وای..

موافقین ۵ مخالفین ۰
dreamer :)