جایی برای اینکه خودم باشم

متعلقات

یه جایی تو سریال اناتومی گری، هالوین بود،کریستینا اومد خونه ی مردیت ی نگاه کرد دید همه دوستاش دارن با بچه هاشون سر و کله میزنن و اون درحالی ک تنها بود کاپ کیکارو یواشکی گذاشت و رفت

فک میکنم زندگی منم همین میشه، وقتی خودمو با دوستام مخصوصا دبیرستان مقایسه میکنم حس کریستینایی بهم دست میده:) وقتی با دوستم درمورد اینکه هرگونه رابطه عاشقانه یا ازدواج خیلی مسئولیت داره و من با اینکه فقط مسئولیت زندگی خودمو داشته باشم راحت ترم، صحبت میکنم، برام مشخصه ک درک نمیکنه و بحثو عوض میکنه. و جالب اینجاست ک میگه تو ادم مستقل و قدرتمندی هستی و میتونی تنهایی از پس زندگیت بربیای اما من نمتونم! درحالی که از نظر من ادم اگه نتونه ازپس زندگی خودش بربیاد چطور مستونه از پس زندگی ی نفر دیگه هم بربیاد؟

راستش عمیقا باور دارم ک داشتن رابطه ی عاشقانه دست و پای ادم رو میبنده و محدودش میکنه، شاید این محدودیت قشنگ باشه اما ب وقتش، همین الان هم من از وابسته بودن بیش از حد به خانواده ام اذیت میشم و حس میکنم چقد این لوس و نازک نارنجی بودن محدودم کرده. خلاصه اینکه این کریستینای درونم دلش میخاد ادمی باشه ک هر لحظه خواست بتونه از همه تعلقات دل بکنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

بی ارزش

من یک ادم شکست خورده ام ک برای هیچ کسی ارزشی ندارم، بله، اونقدر هم ضعیفم ک برام خیلی مهمه ک برای کسی ارزشی ندارم

تنها نقطه ی مثبتی ک تو زندگیم داشتم رو دارم از دست میدم و دلیلش رو نمیدونم

انگیزه ای ندارم و با خودم میگم چطور قراره این چندوقت پیش رو رو در برابر ادمایی ک خودشون رو برتر میدونن، بگذرونم. امیدوارم حالا حالاها چشمم به هیچ ادم مغروری نخوره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

نیمه ی بد وجود

میدونی، من اینجارو دارم ک قسمت بد وجودمو ک ب بقیه نمتونم نشون بدم، بروز بدم. اول اینکه ی قسمتای بدی از شخصیت هر آدمی هست ک خود به خود همه جا بروز داده میشه و همه میفهمن ک مثلا تو ادم خسیسی هستی یا حسودی یا فلان،در حالی که خودت این ویژگیهات رو نمیدونی. منظورم اینا نیس.منظورم اون قسمتیه ک هر ادمی ته قلب و مغزش حسش میکنه و به ضعفش آگاهی کامل داره اما هراس داره ازینکه بقیه بفهمن بنابراین ضعف روحیش رو پنهان میکنه. دوم اینکه چرا لازمه که جایی داشته باشم ک قسمتایی ک دوست ندارم دوروبریام متوجهش بشن رو به ی سری آدم غریبه نشون بدم؟ چون اگه آدم وانمود کنه ک بی عیبه و فقط یک بعد از شخصیتش رو نشون بده کم کم تو ذهن خودشم قبول میکنه ک ادم کاملیه و این میشه ک خودشیفته از آب درمیاد. یا برعکسشم هست، انقد خودش رو سرزنش میکنه ازینکه خود واقعیش نیس ک تموم اعتماد ب نفسش از بین میره. ی اتفاق دیگه ک گاهی میفته اینه ک وقتی پنهانش میکنی کمتر حواست بهش هست و اون ضعف بیشتر رشد میکنه و تو یهو ب خودت میاد و میبینی عه شبیه آدمایی شدی ک ازشون بدت میاد و این جزو بدترین حساییه ک میشه تجربه کرد

هرکسی برای اجتناب ازین اتفاقات ی راه حلی داره، ب نظر برای من بروز دادن این قسمتا تو جایی ک کسی نمیشناستم و قضاوتی ازم نداره راه خل خوبی باشه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

نازنین برادر

درست نمیدونم چ اتفاقی برات افتاد و داستانت از کجا شروع شد اما باید بگم عمیقا دلم برات تنگ شده، وقتی 4 ماه پیش تونستم بعد یک سال و نیم ببینمت نمیدونی چقدر خوشحال شدم، موهاتو کوتاه کرده بودی و انگار بعد این همه مدت خواسته بودی از اون پیله ی تنهایی و ترس جدا بشی و بیای ب دیدن ما

نمیدونم ترست برای چی بوده؟ دلیل افسردگیت چی بود؟ احساسم میگه چیزی تو وجودت کشف کردی ک میترسی ازینکه جامعه بخاطرش تورو نپذیره. از تصور این، قلبم بدرد میاد. شایدم دلیل خیلی ساده تر ازین حرفا باشه..نمیدونم فقط از عمق قلبم امید دارم از پسش بربیای

اون لحظه ک در جواب "ع" گفتی ن من نمیام باهاتون دوست ندارم کسی منو ببینه، دلم هری ریخت پایین و میخواستم بهت بگم بیا مثل قبل با هم نقاشی بکشیم و فکر نکنیم ب قضاوت ادمای دور و برمون

این حرفا خیلی آشفته و بی درو پیکر بود، درست مثل این 3 سالی ک غم رو تجربه کردی، و درست مثل احساسات من برای تو نازنین برادرم

دلم برات تنگ شده، دلم برای اینکه بخندونی مارو تنگ شده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

خود

نمدونم اسمش بزرگ شدنه یا پیر شدن اما هرچی هست خوبه چون یاد میگیری دیگه برات مهم نباشه مورد قبول و باب طبع خط کش های اجتماعی دورو برت هستی یا نه

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
dreamer :)

من

شاید برای امسال ارزو کنم ک خودمو بیشتر دوست داشته باشم

شاید ارزو کنم ک بتونم با خودم کنار بیام

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

فریاد

 ازون روزی ک سرپرست و نگهبانا وحشت زده بهمون میگفتن "فقط برین" دو هفته میگذره

چ وحشتایی رو تحمل کردیم ک نکنه ناقلیم و برگشتنمون کارو بدتر کنه؟

هرچندروز ی بار ب ی حالت استیصال میرسم و میگم نمیتونم دیگه این وضعو تحمل کنم، اونم تا اخر فروردین؟ یا شاید بیشتر..قراره این ترممون بچسبه ب ترم بعد یا حذف ترم بشیم؟ نکنه وقتی برمیگردیم یکیمون کم باشه؟حتی تصورش دیوونم میکنه.اینارو ک مینویسم نمتونم جلوی گریه امو بگیرم. مامانم فشارخون داره چیکار کنم؟اگه چیزیش بشه من دیگه نمیتونم زندگی کنم. مادربزرگ چی؟ خیلی خسته ام. خسته تر از ادمایی ک نمیفهمن و... 

خدایا...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
dreamer :)

Let it go

الان، بعد این همه روزایی ک گذشت، ب این نتیجه رسیدم که ارزششو داشت، ارزششو داشت ک ازون ارزوها دست بکشم و چیزی ک میتونستم بدست بیارم رو بزارم کنار تا بیشتر کنارتون باشم

نمیگم اون راه دیگه اشتباه بود، نه، اونجا هم مثل الان به سازگاری میرسیدم و چیزای زیادی یاد میگرفتم اما اینجا هم یادگرفتم، بزرگ شدم و عاقل به روش دیگری:)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
dreamer :)

شین

اینکه من الان دچار احساسات متناقصم موضوع عجیبی نیست و مشکلی هم باهاش ندارم پس میخوام راحت درموردت صحبت کنم

اینکه هستی، مهربونی و مغروری و میدونم ته ته ذهنت ی گوشه ای واسه من داشتی و شاید هنوز داری...اینا بهم حس خوبی میده..اینکه سعی میکنی حمایتم کنی خوبه. با همه ی بچگی هات، عجیب غریب کاریات و اینا..ک البته اینا ب من ربطی نداره:)

ازینکه با هم متفاوتیم، از هر نظری ک بگیم، اعتقادات، سیاست، ظاهر و...اما با این همه تفاوت هر دومون حس خوبی بهم داریم خوشحالم

احتمالا اون ته ته ذهنت ک داشتی ب من فکر میکردی با خودت گفتی که در سطح من نیستی اما باید بگم که من فکر میکنم من در سطح تو نیستم:)

ممنون که بودی و حس خوبی بهم دادی و باعث شدی حس خوبی به خودم داشته باشم، شین عزیز عجیب و غریب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)

خیالباف

همیشه اینکه خیالبافم کار دستم میده. یعنی قبل رسیدن به یک آرزویی انقد براش خیالبافی میکنم که مثل یک فیلم اتفاقات تو ذهنم ساخته میشن. بعد اگه برسم بهش میبینم عه یجور دیگع داره اتفاق میفته، یا اگه نرسم باید خودمو بکشم که اون فیلمو از ذهنم بریزم دور و قبول کنم ک همه چی تمومه. واسه همینه ک از دست خودم عصبانی میشم، هی میگم دیوونه بس کن، انقد خیالبافی نکن، بعد فردا با دل شکسته و غرور له شده پیش خودت میخوای چیکار کنی؟ اما نمیشه. این ذهن لعنتی راه خودشو میره. خیال افسارگسیخته ست و نمیتونم مهارش کنم.تهش تسلیم میشم میگم بزار حالا که با خیالبافی حالم خوش میشه هی ب خودم کوفتش نکنم، بزارم اگه قراره خودشو نداشته باشم خیالشو که داشته باشم، این میشه که با خجالت و شرمندگی میگم باشه، خیالبافی کن اما تهش باز باید ی خیال جدید برا فراموشی خیال قبلی پیدا کنی و این داستانت همچنان ادامه داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
dreamer :)