دیشب با ع حرف میزدم. حالم از اول شب خوب نبود و یهو زد ب سرم ک یکم دلداری کنم باهاش. بهش گفتم اعتماد ب نفس ندارم، احساس بدی نسبت ب خودم دارم و نمیتونم این حس رو از خودم دور کنم. بهم گفت چرا اعتماد ب نفس نداری؟ بخاطر رفتار بقیه؟گفتم شاید. و شروع کرد ب راهکار دادن شروع کرد ب تعریف کردن ازم.تعریف کردن از هر چی ک فکرشو کنی..اخلاق و حتی ظاهر..! بهش گفتم اینارو نگفتم ک شروع کنی ب تعریف کردن ازم..

اما دروغ گفتم دقیقا دلم میخاست یکی بهم بگه که اونقدری ک فک میکنم داغون نیستم.

ولی از همین خصلتم بدم اومد. همین ک نیاز دارم از بقیه تعریف بشنوم. خیلی ضعف و خامی با خودش داره

چیزی نمونده به اینکه 19 سالم بشه ینی وارد بیستمین سال زندگیم بشم اما من هنوزم بچه ام هنوزم نیاز ب محبت دارم و این برام آزار دهنده اس. این ضعیف بودن برام آزار دهنده اس