امشب دراز کشیده بودم و همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم ک یهو با خودم گفتم روز اولی ک فلانیو دیدم حس کردم چجور آدمیه؟! بعد هی سعی کردم یادم بیاد روز اول دانشگاه کدوم همکلاسیامو دیدم و اون روز چ فکری درموردشون کردم و حالا اون فکرا چقد با چیزی ک تو این یک ماه و نیم شناختم فرق داره! حالا میدونم ک قطعا هرچی بگذره این شناختا کامل تر میشه و شاید ی موقعی بشه بگم فلانیو یادته چقد ترم اول فک میکردم خوبه؟ الان ازش متنفرم و یا برعکس:)

با خودم گفتم هنوز ک ذهنم یاری میده و یادم هس بیام اینجا ی سریاشو بنویسم ک یادم بمونه برا بعدها!شما میتونین نخونینش! بیشتر برا خودمه!

اولین جلسه آزمایشگاه بود. دخترای غیر خوابگاهی روبروم نشسته بودن و چقد تو نگاه اول گند دماغ به نظر رسیدن نمدونستم بعدا رابطم باهاشون انقد خوب میشه:) مخصوصا الف:)دختر کره ای مون هم با اون صدای آرومش که باعث شد اسمشو اشتباه بشنوم فک نمیکردم بعدها سرکلاس فیزیو باهم از سوسن بگیم و بخندیم! م خودشو معرفی کرد گفتم عه این اینجا قبول شده خوشحال شدم! اما الان؟ آدم بی فکریه اما بد نیس..و فک کنم از من بدش میاد چون بداخلاق جلوه کردم!قفسه های آزمایشگاه جلوی دید رو میگرفت درنتیجه فقط دوتا از آقایونو دیدم. نون و عین! فک نمیکردم بعد ها انقده با "نون" ماجرا داشته باشیم! عین چقد ب نظرم آدم بی حوصله ای اومد و چند روز بعد ک گفت میخاد نماینده باشه با خودم گفتم این نمیتونه شلوارشو بکشه بالا حالا میخاد نماینده شه؟:دی از خدا ک پنهون نیس از شما چ پنهون اتفاقا باعرضه از آب دراومد! بعد کلاس رفته بودم آموزش طبقه سه. شین رو دیدم. قیافه اش میخورد خیلی سنش کم باشه.(بعد فهمیدیم اتفاقا از غالب بچه های کلاس بزرگتره و سومین کنکورش بوده)با خودم گفتم این ازوناس ک پدرمونو با نصیحت و اینا درمیاره! همون شب تو خوابگاه اسمشو حاج آقا گذاشتیم.چرا؟چون شبیه طلبه ها بود!فک نمیکردم بشه جزو بی آزارترینا! خانوم ز! چ با دقت لباس پوشیده بود! فک نمیکردم قرار باشه 24 ساعت شبانه روز تو دانشگاه و خوابگاه رو اعصابم راه بره! از "دایی" چقد بدم میومد اما الان میبینم تجربه هاش چقد به کارمون میاد و چقد هوامونو داره و مهربونه. فک کنم تنها کسی ک تصورم ازش عوض نشده قاف باشه! خجالتی!

بعضیا رو اصلا یادم نمیاد! مثلا یادمه بعد دو هفته فهمیدم جیم هم کلاسه منه:|

ب اندازه کافی حرف زدم امشب:|

چه بی سرو ته گفتم!