امروز تو سلف گریه کردم

و تو اتوبوس هم گریه کردم و امیدوارم کسی متوجه نشده باشه.الانم هنوز تو قفسه ی سینه ام ی بغض خیلی گنده حس میکنم. عصبانی ام و ناراحت و مضطرب.

این حجم از احساس تنهایی رو تا به حال هیچ وقت حس نکرده بودم

بی ادبی، بداخلاقی، ناشایستی و سنگدلی آدمایی ک هر روز میبینم بیشتر از خوبیاشون به چشمم میاد و چقدر متنفرم از این حالت. حالتی که میفهمم اوضاع چقدر بدتر از اون چیزیه که فکر میکردم