از دانشگاه خستگی نشستن های طولانی در اتوبوس و مغزی هنگ از بیوشیمی اورده ام

الان ک اومدم خونه همش ترس اینو دارم ک زمان زود بگذره و شنبه بشه و من باز مجبورم برم:(

و اینکه از خدا ک پنهون نیست از شما چه پنهون استرس درسا رو هم دارم! به من میگن ی ترمک واقعی!

راستش دو نفر ناکام دیگه مث خودم تو کلاسمون پیدا کردم و نمیدونم دلم برا خودم بسوزه یا اونا! یکیشون ک تو مسائل دیگه هم ناکامه و اصلا اعتماد به نفس نداره و ارتباطشم با بچه ها خوب نیست...حتی ی شب دیدم ک از کلاس ک اومدیم بیرون از بقیه جدا شد و زد تو بیابون:( (دانشگاه هنوز در حال ساخته پس طبیعتا اطرافش بیابونه:دی)  البته فکر میکنم بعد از مدتی وجود من و اون ناکام دیگه بهش نشون بده ک باید با اوضاع کنار بیاد...امیدوارم حالش خوب شه و حال هممون مخصوصا اونایی ک فرسنگ ها دور از خونه ان.