امروز اولین دیدارم با دانشگاه بود. ظاهرش خوب بود اما باطنش رو هنوز نمیدونم! اول ثبت نام با یکی از مسئولای ثبت نام دعوام شد و کلی اعصابم رو همون اول کاری خرد کرد بعد ک اومدم بیردن فهمیدم با همه دعوا کرده و من بیخود اون همه ناراحت شدم.تو ثبت نام کلی هم گیج بازی درآوردم ولی خوشبختانه کسی حالیش نشد! یادم رفته بود کارت تغذیه بگیرم ک یهو به طور معجزه آسایی یکی ازم پرسید کارت تغذیه گرفتی؟ و منو نجات داد! هم کلاسی هام هم ک در انواع مدل های مختلف بودن ولی خب خیلی بچه به نظر میرسیدن من حس پیری بهم دست داد ک چرا من مث اینا نیستم شایدم هستم خودم حالیم نمیشه. خلاصه کلی له شدیم و داغان گشتیم تا تموم شد و من تنها چیز مفیدی ک فهمیدم این بود ک نمازخونه دانشکده کجاست!

رفتیم خوابگاهو ببینیم.حیاطش خوب بود اما اتاقش اصلا. پنجره های کوچیک و دلگیر.تازه 6نفره هم هست چه خبره مگه؟؟ بعد فهمیدم ما چون ترمکیم اینجوری ایم و ترم بالاییای رشته ما تو ی ساختمون دیگه ان و اتاقاشونم شلوغ نیست..خوشا آن روز ک به خوابگاه ترم بالایی روم!

خوابگاهش یکم برام حس غربت داشت ولی دانشگاه نه. دانشگاه ی جوری بود ک سرمو میچرخوندم یه آشنا میدیدم! دلم گرم شد به همینش. همین ک "بهار" همکلاسیمه و "آرام" و "موقشنگ" ترم بالاییم احساس ترسی ک دارم رو از بین میبره

ی چیزی ک خیلی تو ذوق میزد این بود ک من خیلی بچه مثبت طور بودم ولی بقیه اکثرا خفن طور! به امید اینکه کنار هم زندگی دانشجویی خوبی داشته باشیم:دی