" یادداشت" ها رو باز میکنم و شروع میکنم به خوندنشون. یه جا از شدت ذوق املای کلمه های که نوشتم غلطن..یه جا اونقد غم دارم ک الان با خوندن اون حرفا دلم برا خودم میسوزه. یه جا خجالت زده ام از حرفایی ک زدم و اشتباهاتم. یه جا هم اونقدر حالم بد بوده که گفتم خدایا فقط بزار بمیرم. از دل تنگی هام نوشتم و از چیزایی ک اونموقع ازشون بدم میومد اما مطمئن بودم که ی روز دلم برا همونا تنگ میشه و الان دقیقا دلم تنگ شده! یه جا از پیچیدگی روزهام خسته شدم.یه جا هی ب خدام قول دادم که آدم شم!
خوندمشون و به گذشته ها فک کردم و بعد به آینده ای ک پیش رومه و ی روزایی آرزوم بوده...یادم اومد ک چقدر خوشبختم ک خدا همیشه درست وقتی ک ناامید بودم بهم نشون داده که هوامو داره
قشنگ ترین چیزی ک نوشته بودم این بود:
"خدایا منو ببخش به خاطر ناامیدی هام.."


ممنون ازت خدای من و منو ببخش بخاطر ناشکری هام