نفسای آخر تابستونمه و هی خودمو سرزنش میکنم بخاطر کارایی که میخواستم انجام بدم ولی نشد..اون همه حسرت کتاب خوندنای قبل کنکور چی شد؟ هیچی..حتی یه کتاب هم نخوندم..اون همه حسرت مداد رنگی دست گرفتن تنها نتیجه اش یک نقاشی ناشیانه با آبرنگ بود..فیلما و سریالا ک فرصت نکردم ببینمشون(استثنائا این تقصیر خودم نبود)   از اون روزای سخت اول تابستون ک تو "سلول" بودم و ن میتونستم درس نخونم ن تمرکز درس خوندنو داشتم. هشتم تیر وحشتناک که اصلا حاضر نیستم دوباره تجربه اش کنم..جوری بود که تا دو روز بعدش از استرس حالت تهوع داشتم و تا یک هفته کابوس میدیم..روزایی ک سعی میکردم برم ورزش ولی آخرشم رهاش کردم..بعد نهم مرداد اوضاع خوب شد..خیلی خوب! ولی اون تنبلی و دست دست کردن هنوز تو وجودم بود و حتی الانم هست...چقدر سر انتخاب رشته اذیت شدم و گریه کردم

 هنوزم بااون انتخاب رشته ی لعنتی کنار نیومدم و دارم حسرت میخورم که چرا تسلیم شدم و اگه قرار باشه اول مهر برم اون شهر لعنتی تا آخر عمرم حسرت میخورم...کاش بتونم خودمو راضی کنم..

حالا داره تموم میشه این روزا و من خیلی غصه دارم...

 


کاش ترم بهمنی باشم